حجاب نجاتم داد

تاریخ انتشار : ۲۰ دی ۱۳۸۹

برای اولین بار که روسری پوشیدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اول شروع کلاس‌ها هم بود. فکر می‌کردم دوستانم با دیدن من خیلی خوشحال خواهند شد. وقتی سوار سرویس مدرسه شدم، همه به من خیره خیره نگاه کردند. سکوت عجیبی حاکم شده بود...

گرداب- "زهرا گونزالس"، مسلمان آمریکایی، سی و هفت سال دارد و اهل "ایالت کالیفرنیای آمریکا" است. بیست و پنج سال پیش مسلمان شده و چهار فرزند دارد. نه سالی است که به "ایران" آمده و هم اکنون ساکن "مشهد" است. با صحبت‌ها و راهنمایی‌های مادرش از یک کاتولیک مسیحی به مسلمانی آگاه، تبدیل شده است. در مصاحبه با ما، برخی سختی‌ها را که مسلمان شدن و محجبه شدن برایش ایجاد کرده، بازگو کرده است.

مسلمانان بی‌حجاب!
در سال ۱۹۷۹.م بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، فضا یک مقدار باز‌تر شد. مادرم در یکی از دفا‌تر اسلامی در آمریکا با یک خانم ایرانی آشنا شد و در طول یک سال، تحقیقات مفصلی کرد و جاهای مختلفی رفت و نهایتاً تصمیم گرفت، دینش را عوض کند و مسلمان شود، ولی آن موقع به خانواده‌اش و به ما نگفت که مسلمان شده و مخفیانه نماز می‌خواند و کارهای عبادی‌اش را انجام می‌دهد؛ البته حجاب نداشت، چون خود آن خانم هم حجاب نداشت و راستش آن زمان خیلی کم خانم با حجاب پیدا می‌شد. ولی کم‌کم، بعد از پیروزی انقلاب، خیلی تغییر و تحول ایجاد شد و همه مسلمان‌ها با حجاب شدند.
 
مسلمانی پنهانی
ما کاتولیک بودیم و مادر بزرگم خیلی آدم سنتی، مذهبی و متعصب بود و مسلّماً نمی‌گذاشت دخترش به این راحتی دینش را عوض کند. به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا می‌آورد. کم‌کم برای ما هم از توحید گفت، ولی هیچ وقت مستقیماً از اسلام و اینکه به این دین گرایش پیدا کنیم، صحبتی نمی‌کرد. دائماً به طور غیر مستقیم اشاراتی می‌کرد و از مهربانی‌ها و بزرگی خداوند می‌گفت و حرفی از دین دیگری نمی‌زد و از صفت‌های خداوند می‌گفت و ما را به تفکر و تأمل وا می‌داشت.

مسلمان با حجاب
تا اینکه یک روز که به خانه رفتیم، مادرم ما را دور خودش جمع کرد و گفت: «این حرف‌هایی که من درباره خدا و اخلاق و این‌ها گفتم از دین کاتولیک نیست. از دین اسلام است و اسلام؛ یعنی تسلیم. تسلیم در برابر خدا نه در برابر نفسمان!»

 و بعد هم گفت که من مسلمان شده‌ام و به دین اسلام در آمده‌ام و می‌خواهم با حجاب شوم، ولی شما را مجبور نمی‌کنم که مسلمان شوید، شما را آزاد می‌گذارم. ابتدا تعجب کردیم ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، ما به حرف‌هایش فکر کردیم. بعد از صحبت کردن با یکدیگر به این نتیجه رسیدیم که ما هم مسلمان شویم و بعد عبادات را از مادرم فرا گرفتیم.

گرایش فطری به توحید
بعد‌ها از مادرم پرسیدم آن موقع که اسلام را به ما معرفی کردید، نگران نبودید که ما مسلمان نشویم؟! گفت: «نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب می‌کنید، چون من زمینه‌سازی لازم را کرده بودم.»

مادرم زمینه‌ای ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگی برسد. مادرم از روشی ساده و فطری استفاده کرد و به زیبایی، ما را به اسلام جذب کرد. وقتی ما مسلمان شدیم، خانواده‌های مادر و پدرم، خیلی ما را اذیت کردند. نمی‌توانستند، قبول کنند که ما مسلمان شده‌ایم و ارتباطشان را با ما قطع کردند. حدود بیست سال رابطه‌اشان با ما قطع بود. چند سال پیش مادربزرگم با ما تماس گرفت و گفت: «من دارم می‌میرم، بیایید آشتی کنیم!» جالب بود که هنوز بعد از این همه مدت سعی می‌کرد ما را به دین کاتولیک برگرداند!

در شهر خودمان غریبه شدیم!
بعد از مسلمانی، احساس کردیم در‌‌ همان شهر خودمان غریب شدیم. دیگر خانواده‌ای و دوستی که بخواهد با ما رفت و آمد کند، نداشتیم! آن موقع تعداد مسلمانان در آمریکا خیلی کم بود. اگر مسجدی هم بود، مال وهابی‌ها بود. عربستان در مناطق مستضعف‌نشین، شام می‌داد، به خاطر همین، اگر مسلمانی هم در آمریکا بود، حتی اگر به طرف وهابی‌ها نمی‌رفت، سنی می‌شد.

 با شکوفایی انقلاب اسلامی ایران، روح تازه‌ای در جهان اسلام دمیده شد و با اینکه عربستان پول زیادی خرج می‌کرد، ولی ایران بدون این کار، فقط از طریق انقلاب خود، توانسته بود مردم را به سمت اسلام جذب کند. البته متأسفانه نتوانسته بود آن را پرورش و به طور ارادی گسترش دهد. آن موقع کتاب‌هایی با موضوع شیعه و اسلام خیلی خیلی کم بود، ولی کتاب درزمینه وهابیت و عقاید اهل سنت خیلی زیاد بود. فقط ما یک نشریه داشتیم به نام "محجوبه" که از ایران می‌آمد و متعلق به سازمان تبلیغات بود. وقتی به دست ما می‌رسید، بین خودمان پخش می‌کردیم و می‌خواندیم، ولی از جزئیات احکام اسلام چیزی نمی‌دانستیم.

اولین تجربه حجاب
برای الین بار که روسری پوشیدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اول شروع کلاس‌ها هم بود. فکر می‌کردم دوستانم با دیدن من خیلی خوشحال خواهند شد. وقتی سوار سرویس مدرسه شدم، همه با دیدن من ساکت شدند و به من خیره خیره نگاه کردند. سکوت عجیبی حاکم شده بود. خیلی ترسیدم. از برخورد آن‌ها مات بودم. راننده به من گفت: بیا بشین یا برو! در اتوبوس هنوز باز بود! یک لحظه به ذهنم رسید که فرار بکنم و بروم، ولی بعد با خود گفتم فردا و پس فردا و روز‌های آتی را چه کنم؟ بالأخره که باید با این پوشش به مدر سه بروم. از خدا کمک خواستم که به صندلی آخری که خالی بود، بتوانم برسم و بنشینم ولی حس کردم پا‌هایم خیلی سنگین شده است. ناگهان پسری گفت: به او نگاه کنید به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده و همه شروع کردند به خندیدن! بعد هم به سمتم آشغال پرت کردند و رویم آب دهان ریختند!

خدا خودش کمک می‌کند
هر روز رفتن من به مدرسه‌‌ همان طور بود! با مادرم صحبت کردم و از او راهنمایی خواستم. او گفت: «خدا خودش ما را هدایت کرده، پس ما را وسط راه،‌‌ رها نمی‌کند.» یک روز از سنی‌ها خواستم تا مرا راهنمایی کنند. آن‌ها به من گفتند: که خیلی به خودت سخت نگیر! می‌توانی در مدرسه روسری‌ات را در بیاوری و بعد دوباره سر کنی! فهمیدم این حرف آن‌ها از دین و شریعت نیست و از نفس خودشان است؛ یعنی برای راحتی خود فرد، این حرف را می‌زنند، ولی من در قرآن خوانده بودم که باید روسری یا‌‌ همان چیزی که برای پوشش استفاده می‌کنید، بلند باشد و گردن و سینه را بپوشند.

کتاب‌های پاسخگو سؤالاتم
یک روز نشستم و با خدا درد دل کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن! من می‌دانم که حجاب درست است ولی پس چرا مسلمان‌ها این طور هستند؟! فلسفة حجاب چیست؟! من چه سطحی از حجاب را باید داشته باشم؟!‌»

واقعاً کسی نبود که جواب من را بدهد و کتابی هم در این زمینه نبود! یک روز که به خانه آمدم، مادرم به من گفت که یک بسته پستی از ایران برای ما آمده است. وقتی باز کردیم، دیدیم چند تا کتاب بود که از سازمان تبلیغات برای ما فرستاده بودند. کتاب "فلسفه حجاب" شهید مطهّری و چند تا کتاب از شهید بهشتی و کتاب "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی، همه به زبان انگلیسی جزء آن‌ها بودند. من فقط دوازده سال داشتم و هر چند این مباحث برایم سنگین بود، ولی چون خیلی علاقه‌مند به مطالعة آن‌ها بودم، مثل تشنه‌ای که به آب می‌رسد وآن را‌‌ رها نمی‌کند، شده بودم.

چگونه شیعه شدیم؟
یک روز به خانه‌ای که یک زن عرب آدرس آن را به ما داده بود، رفتیم تا پرسش‌های دینی خود را مطرح کنیم، آن خانه، مال وهابی‌ها بود برخورد بسیار تند و زننده آن‌ها باعث شد که به حمدالله هیچ‌گاه به سمت وهابی‌ها نرویم.
 
حسین، قلبمان را تکان داد!
اما روز بعد رفتیم جایی که می‌گفتند، حسینیه شیعیان است. در آنجا همه در حال سینه زدن و نوحه خوانی به زبان عربی و فارسی بودند و با سوز خاصّی کلمه حسین را می‌گفتند و اشک می‌ریختند. وقتی با این صحنه روبه‌رو شدیم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم. با اینکه ما آمریکایی‌ها زیاد احساساتی نیستیم و ابراز احساسات نمی‌کنیم.

 در واقع این فرهنگ را خود آمریکایی‌ها تزریق می‌کردند که هیچ چیز در دنیا ارزش ندارد که خود را به خاطر آن اذیت کنید یا جانتان را بدهید و حسّ ایثار و فداکاری اصلاً در آنجا معنی ندارد! در درون آدم‌ها این حس را خفه کردند! ولی وقتی با این صحنه روبه‌رو شدیم، بی‌اختیار در درونمان یک حسّی ایجاد شد که اصلاً توصیف کردنی نبود. یک حالت روحانی که تا آن زمان آن را درک نکرده بودیم. این سؤالات هم در ذهنمان ایجاد شد که این حسین کیست که همه برای او گریه می‌کنند؟!! مگر با او چه کردند؟ ما در این مراسم با خانمی آشنا شدیم و خیلی با هم صحبت کردیم و چند ماه بعد هم با مطالعات و جست‌وجو اعلام کردیم که ما شیعه هستیم.

احترام به مخالف دروغ است
فضای آمریکا طوری است که اگر کسی را مخالف فرهنگ، ایده و جامعه خودشان ببینند، تحمل نمی‌کنند و فرصت بیان حرف و استدلال را به طرف مقابل نمی‌دهند و فوراً به او انگ می‌زنند!؛ یعنی تا موقعی که شما در چارچوب آمریکا هستید، همه چیز خوب است، ولی وقتی به دین دیگری بروی فوراً در برابر تو گارد می‌گیرند و مخالفت شدیدی نشان می‌دهند وآن دمکراسی وآزادی آمریکایی که می‌گویند، فقط در حدّشعار است و واقعیّت بیرونی ندارد!

حیای قبل حجاب
مادرم حتّی وقتی که مسلمان نبود، همیشه درباره حیا صحبت می‌کرد. یادم هست مادربزرگم در یک تابستان برای من یک دست لباس تابستانی خرید که یک تاپ کوتاه با یک شلوارک خیلی کوتاه بود، ولی من آن‌ها را نپوشیدم. مادر بزرگم اصرار کرد، ولی مادرم به او گفت: «دست بردار! چرا این قدر به او اصرار می‌کنی؟ دخترم وقتی این‌ها را می‌پوشد، احساس بدی دارد. نمی‌خواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش می‌کنید؟» یعنی حجاب را نمی‌شناختیم، ولی حیا داشتیم و کم‌کم که رشد کردیم، آن حیا را حفظ کردیم.

مهاجرت به خاطر اذیت!
چون خانواده پدر و مادرم خیلی ما را اذیت می‌کردند، ما به شهر دیگری مهاجرت کردیم. شهر کوچکی بود ولی چون مسلمان زیاد داشت، مادرم آنجا را انتخاب کرده بود. در همسایگی ما چند ایرانی هم زندگی می‌کردند. ۱۷ سال در آن شهر ماندیم و بعد از آن به قم آمدیم. خواهرم به حوزة علمیه و رفت و ادامة تحصیل داد، ولی من ۲ سال در حوزه درس خواندم و بعد ازدواج کردم و به آمریکا برگشتم. همسرم در "واشنگتن دی‌سی" کار می‌کرد. دوباره به ایران آمدیم و در مشهد ساکن شدیم.

فلسفه حجاب را تبیین کنیم
عده‌ای می‌گویند ما برای ترویج حجاب در جامعه، کار را نمی‌توانیم با زور جلو ببریم ولی من معتقدم ابتدا کمی زور و اجبار لازم است. حجاب یک امر تربیتی است که خانواده‌ها از سنین کودکی باید آن را برای کودکان خود مطرح کنند. مثلاً مسواک زدن را چطور به بچه‌ها یاد می‌دهیم؟ خوب بچه ابتدا که نمی‌داند مسواک چه مزیت‌هایی دارد! پس در ابتدا او را مجبور می‌کنیم که حتماً باید مسواک بزند تا خودش کم‌کم عادت کند و علاقه پیدا کند که مسواک بزند. تا جایی که حتی اگر جایی رفت و مسواکش نبود با انگشتانش و مقداری نمک هم این کار را می‌کند. اما وقتی بزرگ‌تر شد، برایش باید کاملاً توضیح بدهید و بعد هم تشویقش کنید تا حالا خودش انتخاب کند که این کار را انجام بدهد. آنگاه اگر ما نباشیم هم خودش مراعات این قضیه را خواهد کرد.

پس ابتدا ما مجبورش کردیم، اما بعد از آن عادت کرد که این کار را انجام دهد و بعد از آن ما از مزیت‌های آن گفتیم و یاد دادیم، فکر کند و خودش انتخاب کند. برای مسئله حجاب هم ما همین کار را باید انجام بدهیم. من نمی‌گویم صد درصد با زور، چون انجام‌پذیر نیست، مخصوصاً برای نسل امروز، اما باید از سنین کودکی حجاب را به بچه آموزش داد. خانواده‌ها و مخصوصاً مادران خیلی در این امر مؤثر هستند. ولی امروز می‌بینم حتی مادرانی که چادر دارند هم، دختر بچه کوچکشان را با لباس‌های نامناسب بیرون می‌آورند! مادر می‌گوید بچه گرمش می‌شود یا اذیت می‌شود و باید آزاد باشد. خوب اگر این طور هست، بعدش نباید انتظار داشته باشیم که در نُه سالگی حجاب کامل داشته باشد!

ما اصلاً نمی‌نشینیم با بچه‌های خودمان صحبت کنیم و از مزیت‌های حجاب برای آن‌ها بگوییم. فقط اینکه اگر بی‌حجاب باشی، مدرسه یا جامعه به تو فشار خواهد آورد یا چون در خانواده مذهبی هستی، پس باید با حجاب باشی، کافی نیست! نسل امروز این استدلال‌های بی‌اساس را قبول نخواهد کرد، حتی اگر اجبار و زور بالای سرشان باشد.

در مسلمانان خارج هم حجاب غریب است
 در کشور‌های خارجی هم برنامه خاصی برای حجاب ندارند. البته نشریات اسلامی در این زمینه مؤثر بوده، ولی خیلی کم هستند! در واقع آنجا هم این والدین و خانواده‌ها هستند که باید مسئله حجاب را برای فرزندان خود، با استدلال‌های قوی، بازگو کرده و ابهاماتشان را بر طرف کنند. البته در خارج، آثار حجاب، نمود و عینیت بیشتری در فرد ایجاد می‌کند. او خیلی ملموس می‌بیند، این حجاب است که باعث شده کمتر در جامعه به جنس مخالف جذب شود و آرامش روحی و روانی زیادی برایش فراهم شده است.

موبایل بلوتوث‌دار در آمریکا محدودیت سنی دارد و اینجا نه!
هم دولت و هم خانواده‌ها باید سعی کنند طرح حجاب را اصلاح و اجرا کنند. مثلاً اگر آموزش و پرورش، طرحی را اجرا کند ولی دولت یا خانواده‌ها با آن هماهنگ نباشند، چه فایده‌ای دارد؟! یا اگر دولت و نیروی انتظامی طرحی دارد که آموزش و پرورش حمایتش نکند، چه فایده‌ای دارد؟! ما باید وحدت داشته باشیم و والدین در این امر خیلی خیلی مؤثر هستند. ولی متأسفانه بعضی از خانواده‌ها در امر دین بی‌سوادند! شاید مسلمان و انقلابی باشند، ولی بلد نیستند این دین را چطور به بچه‌هایشان یاد بدهند!

دین، مسئله لطیفی است، چیزی مربوط به روح و روان بچه‌هاست. خانواده‌ها در همین استفاده از تکنولوژی هم متأسفانه بی‌سواد هستند و نمی‌دانند که استفاده درست را چطور باید به بچه‌شان آموزش دهند. مثلاً چه لزومی دارد که بچه راهنمایی یا ابتدایی موبایل دستش باشد؟! ما فکر می‌کنیم فقط دارد بازی می‌کند، ولی این طور نیست. ما نمی‌توانیم به نسل امروز بگوییم استفاده نکنید، ولی باید طرز استفاده صحیح را هم به آن‌ها بگوییم. در کشور‌های مدرن مثل آمریکا همه ضرر استفاده آزادانه از این تکنولوژی‌ها را می‌دانند.

بنابراین برای استفاده از آن‌ها خیلی محدودیت ایجاد کرده‌اند. مثلاً جوان‌ها نمی‌توانند به همه سایت‌ها وارد شوند؛ بلکه سایت‌های غیر مجاز برای آن‌ها فیلتر شده‌اند یا از یک سنی مجاز به استفاده از موبایل‌های بلوتوث‌دار هستند؛ ولی ما اینجا آزادانه و بدون هیچ محدودیتی از آن‌ها استفاده می‌کنیم و اگر هم کسی اعتراض کند، می‌گویند: در کشور‌های غربی آزادی هست، چرا ما را محدود می‌کنید؟! در حالی که از آنجا اطلاع درستی ندارند. در کشور‌های توسعه یافته مدرن، استفاده از تکنولوژی محدود شده، چون ضربه‌اش را خورده‌اند ولی ما هیچ برنامه و ضابطه‌ای برای استفاده از این وسایل نداریم!

استقبال زنان چادری در ذهنم ماند
زمان انقلاب که ورود امام را در تلویزیون نشان می‌داد، شش ساله بودم؛ اما قشنگ یادم هست که خلبان دست امام را گرفت و از پله‌های هواپیما پایین آمدند و با استقبال بی‌نظیر مردم روبه‌رو شدند. نکته قابل توجّه برای من این بود، که دیدم خانم‌ها همه با چادر به استقبال امام آمده‌اند. من آن موقع کاتولیک بودم، ولی این صحنه معنوی را که از تلویزیون دیدم، خیلی برایم جالب بود. برداشت من این بود که پوشیدن چادر به معنای احترام به این آقاست، بنابراین این تصویر هنوز در ذهنم باقی است.

حجاب را نماد اسلام می‌دانند
اسلام هراسی در کشورهای مختلف نمود‌های مختلفی دارد. مثلاً در ترکیه از اسلام می‌ترسند، چون قدرت وحدت اسلام را می‌شناسند و می‌ترسند که ترکیه هم مثل ایران بشود و قانون اسلامی داشته باشد! اما کشور‌هایی مثل فرانسه، سوسیالیستی هستند. آن‌ها حتی به خواهران کاتولیک هم اجازه حجاب نمی‌دهند! رویه آن‌ها بر یکسان‌سازی است و این ایده سوسالیسم است که همه باید یکسان باشند! فکر می‌کنند با این حرکت، جامعه آرام است؛ در حالی که آدم را خفه می‌کنند و این رویه، خلاف فطرت است.

در آمریکا، دانمارک و بلژیک هم مشکل نژاد‌پرستی دارند. آن‌ها اعتقاد دارند‌ نژاد سفید، پاک و بر‌تر است و غیر از آن را قبول ندارند. آن‌ها واقعاً از اسلام می‌ترسند، مخصوصاً بعد از پیروزی انقلاب، چون قدرت اسلام را دیدند و آن را تجربه‌اش کردند. یادم هست وقتی که موقع جنگ ایران و عراق بود، صدام حسین به آمریکا قول داد که سر یک هفته ایران رافتح خواهد کرد، اما بعد از چند ماه، روزنامه "نیویورک تایمز" تیتر بزرگی زد با این عنوان که با انقلاب اسلامی ایران نباید روبه‌رو شد!؛ یعنی ترسیدند و فهمیدند این موج اسلامی را نمی‌شود، خفه کرد.

 آن‌ها حجاب را علامت بزرگی از اسلام می‌دانند. برنامه‌ای در یکی از شبکه‌های آمریکایی ـ فکر کنم تگزاس بود ـ پخش می‌شد تا این حس نژاد پرستی را کم کند. از همه خانم‌ها و آقایان پرسیده بودند اگر یک خانم با روسری بیاید، تدریس کند شما مخالف هستید؟ آقایان گفتند: ما مسئله‌ای نداریم! از لحاظ ما اشکالی ندارد. ولی خانم‌ها گفتند: نباید این کار انجام بشود!؛ یعنی خانم‌ها مخالف حجاب همکار خودشان بودند! خوب چرا؟ گفتند: برای اینکه اگر یک خانم خیلی خوب باشد؛ یعنی معلم خوب و مهربانی باشد، بچه‌ها به سمت اسلام می‌روند یا اینکه اگر آن معلم محجبه خصوصیت خوبی داشته باشد، در بچه‌ها خیلی تأثیر می‌گذارد و باعث جذب آن‌ها به اسلام می‌شود، به همین خاطر در محیط‌های آموزشی و علمی، مثل مدارس یا دانشگاه‌ها، حجاب را ممنوع کرده‌اند. چون حجاب را یک راه موثر برای جذب نوجوانان و جوانان به اسلام می‌دانند.

مطالعه، راه سعادت است
 در پایان می‌خواهم عرض کنم که اولین کلمه قرآن این است: إقرا؛ یعنی بخوان! من مطمئنم اگر هر کس چه مسلمان و چه غیرمسلمان اهل مطالعه باشد و به دنبال دین واقعی، قطعاً به اسلام می‌رسد. به‌‌ همان جملة حضرت زینب(س) می‌رسد که گفتند به جز زیبایی چیز دیگری ندیدم! نمی‌گویم خدا ما را آزمایش نمی‌کند، چطور می‌شود ما را آزمایش نکند و به بلایا دچار نسازد؛ در حالی که حضرت زهرا(س) را که بهترین زنان عالم است، آزمایش کرده و چقدر مشکلات داشتند و چقدر سختی و درد کشیدند، پس زندگی بدون ‌خطر و مشکلات نمی‌شود، ولی آن کسی راه نجات را می‌یابد و در این آشفتگی‌ها آرامش خواهد یافت و همه چیز را زیبا می‌بیند که به سمت اسلام واقعی برود، نه اسلام نفسانیت، نه اسلام آمریکایی!

منبع: ماهنامه موعود شماره ۱۱۸