آمریکا و تغییر استراتژی در خاورمیانه

تاریخ انتشار : ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۱

منظور آمریکا از دموکراسی در خاورمیانه آن چیزی نیست که مردم منطقه به دنبال آن باشند بلکه منظور، دموکراسی های مسئول است که مورد تایید آمریکا باشند.

گرداب- آمریکا استراتژی خود در منطقه را که پیشتر بر پایه نظام های سنتی و پادشاهی و غیرانتخابی عربی بود تغییر داده و بر آن است در رویکردی جدید خود بتواند همچنان هژمونی خود را در خاورمیانه اعمال کند.

استراتژی آمریکا در خلیج فارس و خاورمیانه هر چند دهه یکبار دچار تغییرات بنیادی، اما تا حدودی نامحسوس می شود. این کشور بر آن بوده تا به توصیه اندیشکده ها و محافل سیاسی و قدرت خود که همیشه تحولات را زودتر پیش‌بینی می کنند سیاست خارجی خود را در خاورمیانه تدوین کند. زمانی که "جرج بوش"(پسر) در سال 2000 بر روی کار آمد، اندیشکده‌هایی که عمدتا از طیف نومحافظه‌کاران بودند از وی خواستند تا از مخالفان در کشورهای عربی حمایت کرده و دموکراسی به شیوه ای که آمریکا آن را می پسندند تقویت شود.

استدلال آنها این بود که پادشاهی‌های سنتی و سست عربی به‌زودی فرو خواهند ریخت و اگر آمریکا در این باره ابتکار عمل را به دست نگیرد مسئله می تواند به ضرر آن کشور در آینده تبدیل شود.

بر اساس همین توصیه بود که دولت بوش حمایت خود را از دموکراسی در خاورمیانه اعلام کرد، اما در اینباره مشکلی بزرگ بروز کرد. در انتخابات سال 2005 در نوار غزه دولت حماس با رای قاطع مردم به پیروزی رسید و در این زمان بود که تناقض در دموکراسی مورد ادعای غربی ها و انتخابات آزاد با رای مردم، آشکار شد.

گرچه "هیلاری کلینتون"، وزیر خارجه دولت کنونی آمریکا اخیرا در سخنانی بر پیروزی دموکراتیک آن زمان حماس اذعان کرد، اما خود وی نیز این نکته را پنهان نکرد که منظور آمریکا از دموکراسی در خاورمیانه آن چیزی نیست که مردم منطقه به دنبال آن باشند بلکه منظور، دموکراسی های مسئول است که مورد تایید آمریکا باشند.
 
هیلاری کلینتون 14 اکتبر سال 2011 با حضور در باشگاه اقتصادی نیویورک، چرخش در استراتژی کلی ایالات متحده برای تداوم رهبری سیاسی این کشور در عرصه بین‌الملل را تشریح کرد و گفت: «ستون قدرت آمریکا در جهان یک اقتصاد قوی است.» این بینش نشان می دهد که آمریکا بر آن است تا با دمیدن روحی تازه بر کالبد نیمه جان اقتصاد سرمایه‌داری این کشور همچنان از "هارت‌لند" خاورمیانه در راستای این هژمونی اقتصادی بهره ببرد.
 
اما همان طور که عنوان شد آمریکا در چرخش استراتژی خود در خاورمیانه با پیروزی حماس در فلسطین با مشکلاتی روبرو شد و علنا در مقابل خواست و اراده مردمی ایستاد. این دست انداز سبب شد تا برای مدت قریب به 6 سال برنامه های آمریکا برای خاورمیانه یا به تعبیر بهتر همان ادامه دکترین "خاورمیانه بزرگ‌تر" که در زمان بوش تدوین شده بود، به تاخیر بیفتد.

همانطور که بارها در کتاب‌ها و سخنرانی ها عنوان شده استراتژی آمریکا تا پیش از انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 بر "دو ستون" نظامی ایران و مالی عربستان استوار بود. این استراتژی از سوی دولت "نیکسون"، رئیس جمهوری اسبق آمریکا مطرح شده بود. براساس این سیاست، دولت‌های ایران و عربستان سعودی به عنوان دو ستون اصلی برنامه های ایالات متحده، وظیفه حراست و پرکردن خلأ قدرت را در منطقه خلیج فارس عهده‌دار شدند.
 
آمریکا با اعطای کمک های اقتصادی و نظامی به این دو کشور، آنان را به عنوان ابزار و وسیله تامین امنیت در کل منطقه تقویت می‌کرد، بدون آن که خود احتیاجی به حضور مستقیم داشته باشد.

نیکسون می گوید: «رشد اقتصادی و ایجاد اصلاحات در کشورهای کرانه خلیج فارس، یکی از مسائل مهم در حفظ استقرار امنیت و آرامش منطقه است و دو کشور عربستان و ایران می‌توانند با تلاش متعهدانه خود آرامش را در خلیج[فارس] تقویت کنند
 
نیکسون از آن پس سیاست چهارگانه زیر را برای منطقه خلیج فارس تعیین کرد:
1. همکاری نزدیک با ایران و عربستان به عنوان پایه های ثبات منطقه؛
2. حضور نظامی نیروی دریایی آمریکا به مقدار اندک در حد سه کشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه؛
3. افزایش فعالیت‌های دیپلماتیک در منطقه و توسعه کمک‌های تکنولوژی به آن کشورها؛
4. کاستن از توجه کشورهای کوچک منطقه به انگلستان در جهت تامین نیازهای امنیتی آنان.

این رویکرد تا انقلاب ایران ادامه داشت اما با انقلاب اسلامی در ایران دچار تنشی لاینحل شد. شعار "نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی" حکایت از تغییرات بنیادین در رویکرد ایران پس از انقلاب داشت و این امر به هیچ وجه نمی توانست با هژمونی آمریکا در منطقه همسانی داشته باشد، لذا دولت آمریکا باید دست به کار می شد.

پس از انقلاب در ایران آمریکایی ها برای پر کردن خلا ایران رو به عراق و "صدام حسین" آوردند. در اینجا باز هم نقش عربستان به‌عنوان بازوی مالی استراتژی دفاعی آمریکا در منطقه حفظ شد. آنها با تجهیز صدام حسین دو نقش مهم را به او دادند: یکی حمله به ایران به عنوان کشور بر هم زننده توازن قوا در منطقه و دومی تلاش برای فشار بر دیگر کشورهای عربی به‌عنوان متحد نظامی واشنگتن.
 
با اینکه عراق به‌خوبی این دوخواسته را بر آورد کرد اما به هدف دیگر و پنهانی دکترین "مهار دوجانبه" که تلاش داشت عراق را در کنار ایران تضعیف کرده و توازن قوا را در منطقه در راستای حفظ آرامش مورد قبول غرب حفظ کند، توجه نکرد.
 
جنگ 8 سال ادامه پیدا کرد و طی این هشت سال آمریکا هر آنچه را که می خواست به‌دست آورد. تضعیف عراق، مهار ایران، وابستگی بیشتر کشورهایی همچون عربستان به آمریکا هم از بعد امنیتی و هم از بعد نظامی و اقتصادی، فراغت از مشکلات خاورمیانه و تقویت قدرت نظامی آمریکا در پاسخگویی به چالش های امنیتی در خارج از منطقه از جمله دستاوردهای مهم آمریکا بودند.
 
پس از پایان جنگ وضعیت در خاورمیانه به شکل دیگری بروز پیدا کرد. دیگر بازوی نظامی قابل اعتمادی برای دکترین آمریکایی نبود و این کشور خود مجبور شد تا ضعف همپیمانان خود را در این عرصه جبران کند و از آن تاریخ تاکنون این کشور حضور گسترده نظامی خود را در منطقه حفظ کرد اما این میزان از سطح حضور برای آمریکا و سیاستمداران نومحافظه‌کار کافی نبود. ناگهان دو هواپیما به برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویوک برخورد کرد. صرف نظر از اینکه ماهیت این عملیات تروریستی به چه نوعی بود، اما این رخداد مهم نقطه عطفی در استراتژی امنیت نظامی آمریکا در جهان و بالطبع در منطقه بود.
 
آمریکا در سال 2001 به افغانستان حمله کرد و در سال 2003 هم عراق تحت حاکمیت صدام را در هم کوبید. دیگر صدام به‌عنوان یک دیکتاتور سکولار برای آمریکا فلسفه وجودی نداشت. پس از سقوط صدام نیروهای آمریکایی تا ماه گذشته در عراق حضور داشتند، اما سرانجام دولت "باراک اوباما" طرحی نو در سر پروراند و آن خارج کردن نیروهای نظامی از عراق و عملیاتی ساختن پازلی دیگر از صفحه دکترین نظامی در منطقه بود.

این کشور بر آن است تا تغییراتی در استراتژی نظامی خود در خلیج فارس و خاورمیانه بدهد. منطقه پس از انقلاب‌های عربی تغییراتی گسترده داشته است. انقلاب ها در تونس، مصر و لیبی و همچنین صدای طبل جنبش اسلامی در بحرین و دیگر کشورهای عربی ایالات متحده را بر آن داشت تا رویکرد جدید خود را با تغییر بازوی نظامی دکترین و حفظ "حاکمیت آمریکا" عملی سازند.

آمریکا این بار عربستان را به‌عنوان بازوی نظامی خود تلقی می کند. این کشور با عقد قرارداد فروش 60 میلیارد دلاری تسلیحات به عربستان بر آن است تا آن را جایگزین این نقش کند.
 
آمریکا در اوایل  شهریور ماه سال 1389 از برنامه 10 ساله خود برای فروش 60 میلیارد دلار تسلیحات به عربستان سعودی خبر داد. این معامله شامل 30 میلیارد دلار برای هلیکوپترهای آپاچی و بلک هاوک در قالب یک بسته است که شامل هواپیماهای جنگی اف 15 هم می شود.
 
سال گذشته آمریکا اعلام کرد که فاز نخست این معامله در حال نهایی شدن است و طی سال‌های آینده دیگر مراحل آن نیز انجام خواهد شد. گفته می شود در صورت نهایی شدن این معامله، این توافقنامه بزرگ‌ترین معامله فروش تسلیحات از سوی آمریکا با یک کشور خواهد بود و انتظار می رود این معامله در چهار مرحله و طی 10 سال آتی عملی شود.
 
این توافق تقریبا عربستان سعودی را به‌عنوان بازوی نظامی قدرت آمریکا در منطقه مطرح خواهد ساخت، اما نکته مهمی که آمریکا این بار بر آن روی آورده پیدا کردن حامی جدید مالی برای دکترین‌های نظامی خود است و این بازو هیچ کشوری جز قطر به‌عنوان یکی از ثروتمندترین کشورهای حاشیه خلیج فارس و مملو از نفت و گاز نمی‌تواند باشد.

تحلیل‌گران سیاسی به دلایل ذیل معتقدند که آمریکا و غرب برای اجرای استراتژی خود در منطقه خاورمیانه، قطر را برگزیده است:

1. ناتوانی عربستان در اجرای راهبرد آمریکا به خوبی قطر، به دلایلی مانند "روابط عربستان با آمریکا، دیدگاه  منفی عربستان و وهابیت به انقلاب های عربی و تردید ملل عرب به فعالیت های عربستان به علت ارتباط این فعالیت ها با طرح های ضدمردمی آمریکا در منطقه عربی.

2. نبود ذهنیت منفی از قطر در افکار ملل عرب بر خلاف عربستان.

3. بلندپروازی سران قطر پس از کودتای امیر کنونی این کشور علیه پدرش، برای ایفای نقش موثر منطقه‌ای و بین المللی، به علل شخصی و بین المللی و برای رهایی از سلطه عربستان.

4. نبود روابط رسمی میان قطر و رژیم صهیونیستی.

درست است که قطر رژیم صهیونیستی را به رسمیت نشناخته، ولی در عمل این رژیم را به رسمیت می شناسد، زیرا دفتر حافظ منافع رژیم صهیونیستی در دوحه مستقر است و به اذعان مسئولان صهیونستی، روابط قطر و این رژیم فراتر از روابط دیپلماتیک است.

حسین امیری/ منبع: مهر