می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، اما خدا نورش را اتمام خواهد کرد، اگرچه کافران را خوش نیاید.
شعله شمع را می شود با دمی خاموش کرد، آتش را چه؟ خورشید را میشود خاموش کرد؟ اگر کسی خواست با دم و دهانش خورشید را خاموش کند، چه میکنید؟ می خندید، نه؟! من هم همان لحظه ها که جگرم آتش گرفته بود، وقتی صفحههای کتابم را آتش میزدند، وسطِ گریه، خندیدم.
گفته بودند قرآن، برای بعضی فقط مایه افزایش نفرت است. خودِ قرآن گفته بود؛ وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُواْ وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ نُفُورًا.
باور نمیکردم. دیروز ولی دیدم که هنوز بعد هزار و چهارصد سال، این کتاب آنقدر عزیز است، که نه فقط جاذبه، بلکه دافعهاش هم پابرجاست.
دیروز باورکردم سنت جاری خدا را که بر این کتاب مبارک قرار گرفته، که در بعضی قلبها منشأ هدایت و شفاء بشود و در بعضی دیگر فقط مایه کینه و نفرت و خسارت...
راستی چه بزرگ و کریمی تو ای کتاب! چه عزیز و مبارکی، تازه و نو، مثل همان لحظههای اوّل که محمّدِ امین، سرمستِ بادههای آسمانیت، سرخوش از شنیدن اولین کلمههات، چلّه نشینی حراء را به در آمده بود.
دیشب موقع قرآن خواندن، گریه کردم. نه برای قرآنهایی که دیروز از کینه و حقد و حقارت و عجز آن مردکِ بیمقدار و همکیشانش سوختند.
برای قرآنِ خودم که هر روز میسوزانمش.
برای کلمههایی که از لقلقه زبانم، آن طرف تر نمیروند. برای کلمههایی که منشأ عمل نمیشوند. برای کلمههایی که منشأ قیام نمیشوند. منشأ مبارزه و جهاد نمیشوند. منشا هجرت از این سستیها و خمودیها نمیشوند. برای کلمه های که در حافظهام حبسشان کردهام.
این روزها برای قرآنهایی باید گریست که صلیبِ «حَسبُنا کتاب الله» شان کردهاند، وقتی قرآنِ ناطق، گوشه نشینِ خیمه صفین شده است.
این روزها برای قرآنهایی باید گریست که استنادِ مزخرفات سکولاریزم و لیبرالیزم شده اند. برای قرآنهایی که حتی بین ما، ما بچههای شیعه، ما بچههای خمینی، بچههای انقلاب، غریباند.
این روزها باید برای قرآنهایی که هر روز میسوزانیمشان روضه خواند و گریست.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِئوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ